کد مطلب:140268 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

وقایعی که در منزل ثعلبیه اتفاق افتاده
عمده وقایع در این منزل سه حادثه می باشد به این شرح:

1- رسیدن خبر وحشت اثر شهادت جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه و هانی بن عروه رضوان الله تعالی علیه به سمع مبارك امام علیه السلام و شرح این واقعه را مرحوم واعظ قزوینی در حدائق الانس اینطور می نویسد:

مفید علیه الرحمه در ارشاد می فرماید:

دو تن از مردمان بی كبر و حسد از قبیله بنی اسد كه یكی را نام عبدالله بن سلیمان بود و دیگری منذر بن مشمعل هر دو به اتفاق بطریق وفاق از حی خود عازم بیت الله الحرام شدند تا حج اسلام به عمل آورند بعد از ایام معدودات روبراه نهادند از مكه بیرون آمدند گفتند: لما قضینا حجنا چون ما از مناسك حج فارغ


شدیم لم یكن لنا همة الا اللحاق بالحسین علیه السلام یعنی ما هیچ مقصودی نداشتیم مگر آنكه خود را به حضرت سید الشهداء علیه السلام برسانیم ببینیم كار آن بزرگوار به كجا می انجامد، شتر راندیم و منازل پیمودیم تا آنكه در منزل زرود به موكب مسعود حسینی علیه السلام برخوردیم با آن قافله محنت و ابتلاء هم سفر شدیم، می آمدیم به سمت كوفه اذا نحن برجل من اهل الكوفة قد عدل عن الطریق حین رای الحسین كأنه یریده چون خامس آل عبا از دور آن مرد كوفی را دید عنان كشید، توقف فرمود مثل اینكه می خواست او را ببیند و صحبت كند ولیكن آن نامرد رو از حضرت برگرداند و از جاده منحرف شده مثل باد می رفت ای عزیز خیلی سعادت می خواهد كه امام زمان خود را بشناسد و رو از فرمانش برنگرداند.

این كار دولت است ببین تا كرا رسد.

در خبر است مردی از محبان شرب خبر كرده بود در میان كوچه امام رهبر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را دید، پریشان شد، صورت از حضرت برگردانید و رو به دیوار كرد، حضرت رسید دست به شانه آن مرد زد و فرمود:

در هر حالتی هستی روی خود از ما برمگردان.

حاصل راویان اسدیان گفتند: چون حضرت از آن مرد كوفی مأیوس گردید روانه شد ما از عقب سر تاختیم خود را به او رساندیم، سلام كردیم، جواب داد.

پرسیدیم: برادر از چه طائفه هستی؟

گفت: اسدی

گفتیم: بسیار خوب نحن اسدیان ما نیز با تو هم قبیله ایم، نام تو چیست؟

گفت: بكر بن فلان

ما نیز خود را معرفی نمودیم و نسب خویش را آشكار كردیم، وی ما را شناخت.

پرسیدیم: اخبرنا عن ورائك، از كوفه چه خبر داری؟ در چه حالتند؟


گفت: شهر پر آشوب است، اینقدر بدانید كه از كوفه بیرون نیامدم مگر آنكه دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را كشتند و رأیتهما یجران بارجلهما فی السوق به چشم خود دیدم پاهای هر دو را بسته بودند و در میان بازارها می كشیدند، این بگفت و جدا شد، ما نیز برگشتیم به حضرت پیوستیم، همراه قافله سالار آمدیم تا به منزل رسیدیم و آن منزل را ثعلبیه نام بود اردوی همایونی نزول اجلال نمود، حضرت در سرادق جلال قرار گرفت یاران و یاوران، شهزادگان آزادگان در حضور مهر ظهورش حلقه زدند، بعضی ایستاده و بعضی نشسته، ما نیز وارد سراپرده امام با احترام شدیم، سلام كردیم و نشستیم، عرض كردیم.

فدای تو شویم، عندنا خبر ان شئت حدثناك علانیة او ان شئت سرا

شعر



شها در جهان كامرانیت باد

ز احباب خود شادمانیت باد



ذكا و خرد رهنمون تو باد

ظفر یار و دشمن زبون تو باد



تازه خبری نزد ما هست اگر می فرمائی آشكارا در حضور یاران عرضه بداریم و الا در خلوت به عرض حضرت برسانیم.

فرد



مرا زاری است اندر دل اگر گویم زبان سوزد

اگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد



حضرت نگاهی به ما و نظری به اصحاب نمود و فرمود: میان من و این جماعت چیزی پوشیده و پنهان نیست خلوت ز اغیار باید نی ز یار، می دانم می خواهی چه بگوئی ولی آشكارا بگو.

عرض كردند مولی أرأیت الراكب الذی استقبلك عشی امس آن سوار نبود كه دیروز عصر از جلوی ما درآمد، از سمت كوفه می آمد چون شما را دید از جاده منحرف گردید و شما می خواستید او را ملاقات كنید نشد فرمود: چرا.


عرض كردند: یابن رسول الله، ما مقصود شما را دانستیم كه می خواهید از اهل كوفه خبرگیری كنید، ما عوض شما تاختیم،آن مرد را شناختیم اسدی بود، مردی صادق القول، سدید العقل بود هرگز حرف بی مأخذ نزده به ما گفت: عزیز پیغمبر كجا تشریف می برد؟ مگر از جان خود سیر شده كه به پای خود به سوی تیر و شمشیر می رود به خدا قسم از كوفه بیرون نیامدم الا آنكه دیدم مسلم و هانی را كشتند و پاهای ایشان را به ریسمان بستند و در بازارها گردانیدند.

حضرت فرمود: انا لله و انا الیه راجعون رحمة الله علیهما، اشگ ریخت و مكرر این كلمات را بر زبان جاری نمود، حضار مجلس به گریه درآمدند.

فرد



غلغله در گنبد مینا فتاد

ولوله در عالم بالا فتاد



ما عرض كردیم فدایت شویم حال كه چنین است بهتر آن كه از همین جا برگردید و اهل بیت را برگردانید كه از قرار مذكور شما در كوفه یار و هوادار ندارید بلكه همه دشمن جان تو و جوانان تواند.

فرد



بر جان تو صد هزار جان می لرزد

وز بیم تكسرت جهان می لرزد



2- واقعه دیگر در این منزل آن است كه ثقة الاسلام كلینی علیه الرحمه نقل نموده كه در منزل ثعلبیه شخصی به حضرت برخورد و پس از درود و ثناء حضرت را از رفتن به كوفه باز داشت.

حضرت فرمودند: اگر در مدینه نزد من می آمدی جای دخول و خروج جبرئیل در منزل خود را به تو نشان می دادم و نیز به تو مینمودم كه جبرئیل امین چگونه بجدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وحی را می رسانید حال آن چشمه های علم و معرفت كه در خانه ما است مردم آن علوم را می دانند اما ما نمی دانیم!!! این هرگز نمی شود


رباعی



بحر درر نامتناهی مائیم

بگرفته ز ماه تا بماهی مائیم



گنجینه اسرار الهی مائیم

بنشسته به تخت پادشاهی مائیم



ما به قضا و قدر الهی عالم هستیم و شما نیستید آنچه خدا درباره من تقدیر نموده می دانم در پی آن می روم

3- دیگر از وقایع این منزل ملحق شدن وهب بن عبدالله الكلبی است به اردوی كیوان شكوه وهب جوانی بود سروقامت، زیبا روی، دلیر و شجاع، مسیحی مذهب



به قامت چو سرو چو شمشاد بود

خجسته جوان تازه داماد بود



عروس دو هفته بتی گل عذار

پس پرده بودش چو خرم بهار



منزلش در همان صحراء بود، خیمه هائی چند برپا كرده و در هنگامی كه اردوی نصرت اثر امام علیه السلام به آنجا رسید وی به صحرا رفته بود، از بركت مقدم امام علیه السلام در نزدیكی خیام وی چشمه آبی آشكار شد در كمال لطافت و نظافت، وهب چون از صحرا برگشت آن چشمه را دید بی نهایت خرم شد از مادرش قمر پرسید این چشمه با این لطافت و نزاهت كجا بود؟

مادرش گفت: یكساعت قبل شهریار عالیمقداری از كنار این خیام عبور كرد احوال پرسی نمود و از صاحب خیمه سراغ گرفت، من نام و نسب تو را گفتم.

فرمود: چون بازگردد بگو نزد ما بیاید و نیزه ای در دست داشت، آنرا در زمین فرو برد فورا از بن نیزه آن حضرت این چشمه آشكار شد چنانچه می بینی.

وهب را شور طلب و وجد و طرب بر سر افتاد، گفت: مادر چون خدا ما را خواسته، نوكری همچو شاهی سلطنت دو جهان می باشد، برخیزید خود را به موكبش برسانیم و در ملازمتش كمر خدمت ببندیم، پس خیمه ها را كنده بار و بنه خود را جمع كرده و به سرعت هر چه تمام تر طی طریق نموده تا خود را به اردوی


كیوان شكوه رسانده و محضر مبارك سلطان الكونین مشرف شد خود را روی دست و پای حضرت انداخت و از روی صدق و اخلاص مسلمان شد و در ركاب ظفر آفرین آن جناب ملازم بود تا به كربلاء رسیدند و در آن سرزمین در نصرت عزیز فاطمه سلام الله علیها شربت شهادت را نوشید.